نیایش با خدا
..... کودکیشان
اینکه آنها از کودکیشان خسته می شوند و عجله دارند که بزرگ شوند
و بعد دوباره پس از مدتها آرزو می کنند باز کودک شوند
اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند
و بعد پولشان را از دست می دهند تا سلامتی از دست رفته شان را باز جویند
اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال خویش را فراموش می کنند
بنابراین نه در حال زندگی می کنند و نه در آینده
اینکه آنها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند
و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیستند
دستهای خدا دستانم را گرفت و مدتی سوکت کردیم
و من دوباره پرسیدم : به عنوان پدر می خواهی کدام درس های زندگی را به فرزندانت بیاموزی
گفت : بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد
همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند
بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند
بیا موزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخم های عمیقی در قلب آنها که دوستشان داریم ایجاد کنید
سالها طول می کشد تا آن زخمها را التیام بخشیم
بیا موزند که ثروتمند کسی نیست که بیشترینها را دارد بلکه کسی است که به کمترین ها نیاز دارد
بیا موزند که آدم های هستند که آنها را دوست دارند ، فقط نمی دانند چگونه احساساتشان را بیان کنند
بیاموزند که دونفر می توانند به یک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند
بیاموزند که کافی نیست که دیگران را فقط بخشند بلکه خود را نیز باید ببخشند
من با خضوع گفتم : از شما بخاطر این گفتگو سپاسگذارم
آیا چیز دیگری هست که دوست دارید که به فرزندانتان بگوئید
خداوند لبخند زد و گفت :
فقط اینکه همیشه به یاد شما هستم

آموزش دوره های ماکروسافت :