پند و اندرز
قلبتان را از نفرت پاك كنيد ، ذهنتان را از نگراني ها دور كنيد ، ساده زندگي كنيد ، بيشتر بخشش كنيد ، كم تر توقع داشته باشيد .![]()
قلبتان را از نفرت پاك كنيد ، ذهنتان را از نگراني ها دور كنيد ، ساده زندگي كنيد ، بيشتر بخشش كنيد ، كم تر توقع داشته باشيد .![]()
از سمت راست به ترتیب :
آقایون ( علوی ، راد ، حسینی ، کجوری ، ادبی ، کاظمی ، گل محمدی )
ما چقدر فقير هستيم!...
روزي يک مرد ثروتمند ، پسر بچه کوچکش را به يک ده برد تا به او نشان دهد مردمي که در آنجا زندگي مي کنند ، چقدر فقر هستند . آن دو يک شبانه روز در خانه محقر يک روستائي مهمان بودند .
در راه بازگشت و در پايان سفر ، مرد از پسرش پرسيد : « نظرت در مورد مسافرتمان چه بود ؟ »
پسر پاسخ داد : « عالي بود پدر ! »
پدر پرسيد : « آيا به زندگي آنها توجه کردي ؟ »
پسر پاسخ داد : « بله پدر ! »
و پدر پرسيد : چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي ؟
پسر کمي انديشيد و بعد به آرامي گفت : « فهميدم که ما در خانه يک سگ داريم و آنها چهارتا . ما در حياطمان يک فواره داريم و آنها رودخانه اي دارند که نهايت ندارد . ما در حياطمان فانوسهاي تزييني داريم و آنها ستارگان را دارند . حياط ما به ديوارهايش محدود مي سود ، اما باغ آنها بي انتهاست ! »
با شنيدن حرفهاي پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر بچه اضافه کرد : « متشکرم پدر ، تو به من نشان دادي که ما چقدر فقير هستيم ! »
اولین روزی که من با حمید آشنا شدم کلاس عملی پاسکال خانم محدث بود . اولین سوالی که از من پرسید این بود چی داری برای خودت بروی کیبورد می زنی.بعد یواش یواش با هم بیشتر آشنا شدیم و فهمیدم که اون می تونه یکی از دوستان خوب دوران دانشگاهی و بعد از آن من باشه . درسته آقا حمید ؟؟؟؟![]()
یادش بخیر اولین روز آشنایمان...![]()
یاد ایام بخیر ....
هدف از ساخت این وب لاگ جمع آوری خاطرات تلخ و شیرین ایامی هست که کنار هم بودیم و دیگه نمی تونیم مثل قدیم ها کنار هم جمع شیم . مثل روزهای که در ابهر کنار هم بودیم .
از تمام دوستان ( حمید ، امیر حسین ، بهروز ، امیر <رشتی> ، نوید ، رضا و ..... ) و بقیه که در کنارهم خاطرات زیبایی داشتیم می خواهم که عکس های که دارند برام بفرستند تا در وب لاگ قرار دهیم تا همیشه به یاد همدیگه باشیم .
من منتظرم ......
